به گزارش خبرنگار اجتماعی
ایونا به نقل از قدس آنلاین، انفجار هولناک
بندرعباس و اخبار و آماری که ساعت به ساعت تلختر و دردناکتر میشوند، مرا یاد شعر اخوان ثالث میاندازد: " خانهام آتش گرفتهست/آتشی جانسوز/ هر طرف میسوزد این آتش/ پردهها و فرشها را، تارشان با پود/ من به هر سو میدوم گریان...
برخی تصاویر تقریباً آخرالزمانی، انبوه آوار، کانتینرها و خودروهای مچاله شده و ... شهر را در هالهای از غم فرو بردهاند. چشمم به پرایدی میافتد که متلاشی شده و با خودم فکر میکنم: شاید تمام دار و ندار کسی بوده باشد. شاید پدری با هزار امید سوارش میشده، شاید همه امید و بلکه رویایش این بوده که ماشینش را با مدل بهتری عوض کند، اما حالا، همه آن رؤیاها، در یک لحظه دود شده و به هوا رفته است. به آمار کشتهها فکر میکنم؛ آدمهایی که صبح را مثل ما، با هزار امید و دغدغه آغاز کرده بودند. قرار بوده کاری را به سرانجام برسانند، برای فردایشان کار دیگری بکنند، شاید هزار جور فکر و سودا توی سرشان میگذشت ... آنها، بیخبر از همهجا، یکباره از صفحه زندگی حذف شدند و از آنها فقط داغی ماند روی دل خانوادهها و مردم
ایران. میان هجوم اخبار و تصاویر بشدت تلخ و اندوهبار، البته بارقه امیدی هم درخشید و مرهمی شد برای درد و غصههایمان. با فاصله کمی از موج پیامها و استوریهای تسلیت و پس از اعلام فراخوان سازمان انتقال خون، خبرها و تصاویری در فضای رسانه منتشر شد که اگرچه لبخند روی لبانمان نیاورد اما سبب شد اشک شوق توی چشمهایمان حلقه بزند. خیلیها با وجود اینکه خودشان درگیر نگرانیها و مشکلات روزانهشان بودند، با شنیدن فراخوان سازمان انتقال خون، بیدرنگ به سوی پایگاههای اهدای خون شتافتند و صفهای اهدای خون طولانی شد. تصاویر این همت و همیاری مردم نوید می داد که روح همدلی و همدردی، هنوز در میان ایرانیان زنده است ، هنوز میشود به مهربانی و اتحاد امید داشت....
به انتهای شعر اخوان میرسم: "وای، آیا هیچ سر بر میکنند از خواب، مهربان همسایگانم از پی امداد؟" زیر لب، با اطمینان، پاسخ میدهم: آری.